شاید یکی از بیشترین تلاشهای من در زندگی برای برقراری تعادل بین علایق شخصی و زندگی خانوادگی بوده که گاهی موفق بوده ام گاهی نه. اینکه بتوانی در جریان فکر کردن به فلان مکتب ادبی حواست به سوپی که برای پسر سرماخورده ات پخته ای هم باشد که سر نرود. چه توانسته ام چه نه اما در هر صورت وسوسه انجام این دو تا با هم هیچوقت من را رها نکرده است. همیشه دلم می خواست دو تایشان را با هم داشته باشم. حتی برای مهد کودک رفتن پسرم سه سال صبر کردم تا بعدها وجدانم راحت باشد او را زودتر از موعد به مهد نفرستاده ام لابد بخاطر یک خودخواهی زنانه که حوا هم داشت و روزگار آدم را با آن سیاه کرد. خخخخ
حتی حالا که بنظرم در یکی از بهترین مهدهایی که می شناسم ساعتهای خود را می گذراند به فکر افتاده ام هفته ای دو بار هم ببرم یک جایی مثل پارک یا پل طبیعت تا حسابی بدود که نکند حالا که توی مهد بیشتر می نشیند و کاردستی درست می کند تا اینکه بتواند بدود و جیغ بکشد, افسردگی ناشی از ندویدن و جیغ نکشیدن بگیرد. گاهی هم میروم سمت کتابها و دنیای خودم. اگر بشود و دنیا بگذارد. و این چرخه ادامه دارد تا کم کم به کمال خود نزدیک شو وقتی مامان می شی!...
ادامه مطلبما را در سایت وقتی مامان می شی! دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 4vaghtimamanmishid بازدید : 10 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 4:10